پهلوان حاضر و موجود. - امثال: پهلوان زنده را عشق است، تعبیری مثلی نظیر سیلی نقد به از حلوای نسیه: پهلوان زنده را عشق است ساقی می بیار چند میگوئی سخن از رستم و اسفندیار. دهقان سامانی
پهلوان حاضر و موجود. - امثال: پهلوان زنده را عشق است، تعبیری مثلی نظیر سیلی نقد به از حلوای نسیه: پهلوان زنده را عشق است ساقی می بیار چند میگوئی سخن از رستم و اسفندیار. دهقان سامانی
زادۀ پهلوان. فرزند پهلوان. از نسل پهلوان: نگهبان برو کرد پس چند مرد گو پهلوان زاده با داغ و درد. دقیقی. چنان پهلوان زادۀ بی گناه ندانست رنگ سپید از سیاه. فردوسی. که ای پهلوان زادۀ پرهنر ز گردان کیهان برآورده سر. فردوسی. بپرسید چون دید روی هجیر که ای پهلوان زادۀ شیرگیر. فردوسی. که ای پهلوان زادۀ بچه شیر نزاید چو تو زورمنددلیر. فردوسی. که ای پهلوان زادۀ بی گزند یکی رزم پیش آمدت سودمند. فردوسی. اگر پهلوان زاده باشد رواست که از پهلوان این دلیری سزاست. فردوسی. پس آگاهی آمد بکاوس کی از آن پهلوان زادۀ نیک پی. فردوسی. که چون بودی ای پهلوان زاده مرد بدین راه دشوار با باد و گرد. فردوسی
زادۀ پهلوان. فرزند پهلوان. از نسل پهلوان: نگهبان برو کرد پس چند مرد گو پهلوان زاده با داغ و درد. دقیقی. چنان پهلوان زادۀ بی گناه ندانست رنگ سپید از سیاه. فردوسی. که ای پهلوان زادۀ پرهنر ز گردان کیهان برآورده سر. فردوسی. بپرسید چون دید روی هجیر که ای پهلوان زادۀ شیرگیر. فردوسی. که ای پهلوان زادۀ بچه شیر نزاید چو تو زورمنددلیر. فردوسی. که ای پهلوان زادۀ بی گزند یکی رزم پیش آمدت سودمند. فردوسی. اگر پهلوان زاده باشد رواست که از پهلوان این دلیری سزاست. فردوسی. پس آگاهی آمد بکاوس کی از آن پهلوان زادۀ نیک پی. فردوسی. که چون بودی ای پهلوان زاده مرد بدین راه دشوار با باد و گرد. فردوسی
مسخره ای که تمام تن خود را به پنبه گیردو او با حلاجی که کمان در دست دارد برقص آیند و حلاج در میان رقص کم کم پهلوان را با زدن کمان عور و برهنه کند یعنی تمام پنبه های تن او را بر باد دهد و در اصطلاح پهلوان پنبه مردی درشت اندام و قوی هیکل بی زور و قوت را گویند که ظاهری دلیر و دلی جبان دارد. بظاهر پردل و بباطن ترسو. یالانچی پهلوان. لاف زن: به پیکار سرما که تنها بلرزد مگر پهلوان پنبه باشد محارب. نظام قاری (دیوان البسه ص 28) زانهمه رخت زنان را بگه آرایش پهلوان پنبه خوش آمد بنظر و افزارش. نظام قاری (دیوان البسه ص 87)
مسخره ای که تمام تن خود را به پنبه گیردو او با حلاجی که کمان در دست دارد برقص آیند و حلاج در میان رقص کم کم پهلوان را با زدن کمان عور و برهنه کند یعنی تمام پنبه های تن او را بر باد دهد و در اصطلاح پهلوان پنبه مردی درشت اندام و قوی هیکل بی زور و قوت را گویند که ظاهری دلیر و دلی جبان دارد. بظاهر پردل و بباطن ترسو. یالانچی پهلوان. لاف زن: به پیکار سرما که تنها بلرزد مگر پهلوان پنبه باشد محارب. نظام قاری (دیوان البسه ص 28) زانهمه رخت زنان را بگه آرایش پهلوان پنبه خوش آمد بنظر و افزارش. نظام قاری (دیوان البسه ص 87)